روزمره های تربچه نقلی
سلام عزیزکم ..... الان که دارم واست مینویسم ١٤ ماه و ٤ روز سن داری ....... چند روزی واسه تعطیلات رفتیم مشهد ١٤ دی یعنی روز اربعین من و شما با قطار راهی مشهد شدیم و چند روز بعد هم بابایی به ما پیوست و ٢٣ دی روز شهادت امام رضا هم برگشتیم خونه ..... رفتنی اولش فقط من و تو توی کوپه بودیم .... بعدش ٢ تا خانم و یه بچه سوار شدن ........ شب میخواستیم زود بخوابیم ولی تو انگار اصلا قصد خوابیدن نداشتی و هی اینور و اونور میرفتی .... صبحش هم که بیدار شدی همش دلت میخواست تو سالن بدوی و من بینوا هم مجبور بودم دنبالت بیام ........آخه مامان جون این همه انرژی رو از کجا میاری تو ؟؟؟؟؟؟ همه دلشون حسابی واست تنگ شده بود .......... بهراد خاله ماشالله...